پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

خاطرات سه ماهه

سلام به پرهام عززم و همه کسانیکه مطالب این وبلاگ رو می خونن بالاخره بعد از سه ماه و چند رو زدوباره اومدم تا بنویسم پرهام عزیزم این سه ماه خداروشکر تو خیلی خوب رشد کردی و بزرگ شدی حالا دیگه واسه خودت مردی شدی و به مامان کمک می کنی همه کلمه هارو می گی و تکرار می کنی اداهای جالبی در میاری و خلاصه حسابی خودتو تو دل همه جا کردی عزیزم تعطیلات عید خیلی بد مریض شدی و مامان و بابا رو کلی نگران کردی و 12-13 عید تازه خوب شدی و بعد از عید قرار بود که ببرمت مهد کودک ولی نشد و دلم نیومد قرار شد تا 2 سالگی باز هم پیش مامان برگهات بمونی تا بعد از اون بریم مهد خلاصه پرهام جان رشد تو تو این مدت اینقدر زیاد بود که نم یدونم کدومو بگم و نیم دونم از چی تعریف کنم ...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام پسر عزیزم فقط و فقط اومدم بگم دوستت دارم همه زندگی مامان تو هستی با تمام وجود دوستت دارم و باهمه وجود عاشقتم پسر گل باهوش مامان دوستت دارم
15 بهمن 1390

تولد بابا حمید

پرهام جان 5 شنبه تولد بابا حمید بود ، منو شما صبح با هم رفتیم اکباتان یه کیک خوشگل واسه بابا خریدیم و رفتیم خونه خاله ندا بعد با خاله ندا شام درست کردیم و شما که خواب بودی رفتم خونرو تمیز کردم و شب بابا و عمو ایمان و بابا بزرگ رفته بودن استخر و از اونجا اومدن خونه ما من و خاله ندا و مامانی و ارمیا و شما هم خونه بودیم و قتی بابا اومد کلی عکس گرفتیم و شادی کردیم و رقصیدیم و کادوها بابا رو دادیم و خوش گذشت جمعه هم چهلم مامان اعظم بود همراه مامانی و بابا بزرگ رفتیم بهشت زهرا بعد هم ناهار و ظهر برگشتیم خونه خدا بیامرزتش عکس تو عزیزم رو می ذارم تو رستوران داری ماست می خوری قربونه پسر شکمو خوشگلم برم نوش جونت مامان جان ...
1 بهمن 1390

درد و دل مامان با پرهام خان

سلام پرهام عزیزم 14 ماهگیت هم تموم شد و تو پسر نازم بزرگ شدی و من بهت افتخار می کنم نه گفتن یاد گرفتی و دیگه یاد گرفتی که مخالفت کنی و هیچی رو که دوست نداری محکم می گی نه همچنین فوق العاده شیطون شدی و خیلی شیطونی می کنه ارمیا خاله رو اصطلاحاً پدرشو در آوردی یا می خوای بهش پستونک بدی بخوره و یا کلاهشو برمی داری و یا دستهاشو می گیری و خلاصه همه جوره یه دلی از عذا در میاری دیگه پرهام جان مامان این روزها کمر درد بدی داره و خیلی کمرش درد می کنه ، نمی دونم چرا ولی امیدوارم که کوتاه مدت باشه و زود خوب شه امروز باید ببریمت اسه قد و وزن ماه پیش هم نرفتیم دوست دارم که بریم ببینم تو عزیزم چقدر کپلی شدی پسر مامان ولی هوا خیلی سرده و بابا ...
1 بهمن 1390

به خونه اومدن ارمیا خاله

پرهام عزیزم ارمیا خاله رو رفتیم دیدم خیلی خیلی نازه یاده روزهای اول به دنیا اومدن تو افتادم عزیزم جفتتون رو یه دنیا د.وست دارو روز شنبه رفتیم بیمارستان ملاقات و یک  شنبه ساعت 3 اومدن خونه سر راه دنبال من هم اومدن و با هم رفتیم خونه قربونی کشتن و خاله ندا و ارمیا عزیزمون رو به سلامت بردیم خونشون که بعد از این خاله هم دیگه روزهای تنهایی نداشته باشه و یه فصل جدید از زندگیش شروع بشه وای نمی دونی چقدر همه خوشحال بودن من تو عزیزه دلم رو هم از خونه مامابزرگ  برداشتم و  با هم رفتیم خونه خاله شب رفتیم خونه شب تو خواب بودی بابا طاقت نیاورد ساعت 10:30 گفت که بریم ارمیا رو ببینیم خلاصه شما رو هم برداشتیم و رفتیم یه کم نشستیم و بعد او...
28 دی 1390

عکس نی نی ها

اینم سه تا نی نی خوشگل نازه مامانی 1- آقا پرهام شیطونه مامانی ١٤ ماهه 2- پویان آرومه ناز 7 ماهه 3- ارمیا کوچولو نازه خوابالو  15 روزه ...
18 دی 1390

به دنیا اومدن نی نی خاله

پرهام عزیزم بالاخره دیشب نی نی خاله دنیا اومد بعد از اینهمه منتظر گذتاشتن ما بالاخره اومد و همه مارو خوشحال کرد وای نمی دونی چقدر خوشحالم پسر گلم امروز سه تا بهونه دارم واسه خوشحالی نمی تونم بگم کدوم خوشحال ترم کرده ولی هر سه خیلی خیلی خوب هستن و خدارو هزار مرتبه شکر می کنم واسه هرسه شون او.ل اینکه بالاخره بعد از اینهمه انتظار ارمیا خاله ندا دنیا اومد و یه دنیا خوشحالی و شادی برامون آورد فردا عکسش رو می ذارم ساعت 1 قراره با هم بریم بیمارستان و ببینیمش نمی دونی چقدر ذوق دارم دوم اینکه حال ارمیا خاله ثمین دیگه خوب خوب شده و دعا های ما و شما نتیجه داد و ارمیا عزیزمون برگشت خونشون خیلی خوشحالم البته دوشنبه هفته پیش مرخص شد ولی امروز که از ما...
3 دی 1390

فوت مامان بزرگ بابا

سلام پرهام عزیزم روز شنبه 19/9/90 صبح مامانی بهمون خبر داد که مامان اعظم ( مامان بزرگ بابا ) فوت کرده خیلی ناراحت شدیم پسر کوچولو مامان ، بابا حمید با اینکه شب کار بود همون صبح رفت بیمارستان و ما هم روز یکشنبه رفتیم برای خاکسپاری ومراسم و خلاصه کل هفته پیش رو در گیر بودیم روز چهارشنبه سوم اون مرحوم بودو روز پنج شنبه هم عزیز ( خاله بابائی ) مراسم گرفته بود که ما هم رفتیم .خدا رحمتش کنه تو مراسم همه بودند و فامیلهای بابا رو که تا حالا ندیده بودیم رو دیدم تو خیلی پسر خوبی بودی و کلی خوش اخلاق همه دوستت داشتند . راستی ارمیا خاله هنوز دنیا نیومده و ما همچنان منتظر هستیم دعا کن سالم و به راحتی بدون اذیت خاله دنیا بیاد عزیزم این عکسها هم وقتی...
26 آذر 1390