خاطرات سه ماهه
سلام به پرهام عززم و همه کسانیکه مطالب این وبلاگ رو می خونن بالاخره بعد از سه ماه و چند رو زدوباره اومدم تا بنویسم پرهام عزیزم این سه ماه خداروشکر تو خیلی خوب رشد کردی و بزرگ شدی حالا دیگه واسه خودت مردی شدی و به مامان کمک می کنی همه کلمه هارو می گی و تکرار می کنی اداهای جالبی در میاری و خلاصه حسابی خودتو تو دل همه جا کردی عزیزم تعطیلات عید خیلی بد مریض شدی و مامان و بابا رو کلی نگران کردی و 12-13 عید تازه خوب شدی و بعد از عید قرار بود که ببرمت مهد کودک ولی نشد و دلم نیومد قرار شد تا 2 سالگی باز هم پیش مامان برگهات بمونی تا بعد از اون بریم مهد خلاصه پرهام جان رشد تو تو این مدت اینقدر زیاد بود که نم یدونم کدومو بگم و نیم دونم از چی تعریف کنم اینقدر قشنگ به من می گی مامان ضعف می کنم همرو به اسم م یگی مامان -بابا- حمید - بابا بزرگ - بابائی - مامانی - بابا رضا - عزیزم - عمو ارمی ( ارمیا ) دایی خلاصه همه کلمات رو به زبون خودت می گی و کاملاً به ما می فهمونی که چی می خوای.
بابا حمید یه جوجه برات خریده بود وقتی می گیم چه جوری غذا می خورد می شینی زمین و سرت رو می چسبونی به زمین و اینقدر بامزه غذا می خوره و بعد که میگیم چی شد میگی مرد و دراز می کشی رو زمین و اینقدر بامزه چشمهاو دهانت رو باز می کنی و می گی مرد
خلاصه پرهام جان اینقدر قشنگ حرف می زنی و کارهای بامزه انجام می دی که واقعاً نمی دونم کدومارو بگم عزیزم فقط اینو بگم که خیلی خیلی بیشتر و بیشتر از قبل دوستت دارم
فقط اینکه خیلی کم غذا می خوری و مامان از این بابت خیلی نگرانته عزیزم راستی چهارشنبه 3 خرداد قراره بریم واسه زدن واکسن دیگه مردی شدی و می دونم که مشکلی برات پیش نمی یاد
دوستت دارم عزیزم اینم چند تا عکس از 18ماهگی آقای پرهام گل