پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

بارش برف زود هنگام

خوب عزیزم امروز 18 آبان از دیروز برف شروع کرده و برف سختی باریده پارسال این موقع من یادمه مرخصی بودم هوا خیلی خوب بود ولی امسال برف زیادی اومده صبح چون برف زیاد بود و خودمون نمی تونستیم تورو ببریم خونه مامانی عمو ایمان اومد دنبالمون  تورو گذاشت خونه مامانی و منم آورد سرکار توخیلی خیلی خوشگل می شی وقتی لباس زمستونی می پوشی و کلاه سرت می ذاری قربونت برم پسر خوشگل من همه جوره ماشالله خوشگلی امروز اومدم چندتا عکس بذارم و واسه هرکدوم هم توضیحش رو می نویسم پرهام عزیزم اینو همیشه و همه حال یادت باشه اندازه هزارهزار دنیا دوستتون دارم
18 آبان 1390

دردو دل بابا حمید با پرهام

پرهام عزیزم چند روز پیش بابا داشت باهات بازی می کرد و حین بازی می گفت که من از خدا خواستم یه نینی کوچولو ناز بهم بده خدا تورو بهم داد و گفت این فرشتس از بین تمام فرشته های آسمون این بهترینشه که دادم بهت ،  تورو بالا و پائین می انداخت و اینها رو می گفت وتو کلی کیف می کردی و با صدای بلند می خندیدی راستش عزیزم وقتی به این حرفش فکر میکنم خیلی خداروشکر می کنم که تو فرشته دوست داشتنی  و بابای مهربونت رو به من داد خدایای ازت ممنونم که اینقدر دوستم داری  
15 آبان 1390

پسر سرمائی من

پسر قشنگ امروز خیلی خیلی دلم برات تنگ شده و داشتم عکسهاتو نگاه می کردم صبح که داشتم می اومدم گریه کردی که ببرمت دد آماده بودی و منتظر ، بابا حمید روز تعطیلیش بود و قرار بود که تو پیشش بمونی و بعد با هم برید خونه مامان بزرگ ولی از 5:30 دقیقه صبح بیدار شدی و همین که چشماتو باز کردی شورع کردی بابا بابا و رفتی با بابا کشتی بگیری منم که آماده شدن تو منتظر بودی که بیارمت و وقتی بردمت خونه مامان بزرگ خیلی خیلی خوشحال برام دست تکون دادی و اصطلاحاً بای بای کردی پرهام عزیزه مامان خیلی خیلی دوستت دارم و هر لحضه یه دنیا دلم برات تنگ می شه حالا 4 تا عکس قشنگت رو می ذارم و قول می دم تا آخر هفته هم عکسهای مسافرتمون رو بیارم .بقیه عکسها تو ادامه مطلب ...
15 آبان 1390

12 ماهگی پرهام عزیز

سلام پسر گلم اول این ماه که با هم رفتیم کیش و تا الان هم خیلی مامان کار داشت و نتونستم بیام و ورود به ١٢ ماهگیتو بهت تبریک بگم یه مطلب تو وبلاگ یکی از دوستهات خوندم و خیلی خوشم اومد برات می نویسم پسر گلم میتوان تمام دنیا را درآغوش کشید وقتی تمام دنیایت یک نفر باشد تو این یک نفری عزیزه دلم با همه وجود تو آغوش می کشمت و با همه وجود می گم که دوستت دارم عزیزم ما ٣٠ مهر ماه به مراه بابا و مامانی و بابائی رفتیم کیش خیلی خیلی خوش گذشت چهارروز و سه شب اونجا بودیم . به هتل ارم رفتیم و پروازه رفتمون ساعت ٩:٤٥ بود و برگشتمون ساعت ١٣ تو عزیزم خیلی پسر خوبی بودی فقط شب اول یه کم دل درد داشتی و یه کوچولو بی تابی کردی ولی بعد مثل ...
10 آبان 1390