به خونه اومدن ارمیا خاله

پرهام عزیزم ارمیا خاله رو رفتیم دیدم خیلی خیلی نازه یاده روزهای اول به دنیا اومدن تو افتادم عزیزم جفتتون رو یه دنیا د.وست دارو روز شنبه رفتیم بیمارستان ملاقات و یک  شنبه ساعت 3 اومدن خونه سر راه دنبال من هم اومدن و با هم رفتیم خونه قربونی کشتن و خاله ندا و ارمیا عزیزمون رو به سلامت بردیم خونشون که بعد از این خاله هم دیگه روزهای تنهایی نداشته باشه و یه فصل جدید از زندگیش شروع بشه وای نمی دونی چقدر همه خوشحال بودن من تو عزیزه دلم رو هم از خونه مامابزرگ  برداشتم و  با هم رفتیم خونه خاله شب رفتیم خونه شب تو خواب بودی بابا طاقت نیاورد ساعت 10:30 گفت که بریم ارمیا رو ببینیم خلاصه شما رو هم برداشتیم و رفتیم یه کم نشستیم و بعد اومدیم خونه یه کم کارهامون رو انجام دادیم و خوابیدیم امروز هم قراره من بعد از اینکه شما رو از خونه مامان بزرگ برداشتم برم خونه خاله و بابا حمید هم بیاد اونجا و امشب رو اونجا پیششون باشیم تا مامانی هم بتونه یه کم استراحت بکنه

حالا یه عکس از ارمیا عزیزم

قربونه قدش برم این روز اول تو بیمارستانه از روز دوم هم دارم که چند تا که شد همرو باهم می ذارم

راستی پرهام بابا دیرو زXBOXخریده هیچی دیگه کارمون در اومد ولی خیلی خوشحال شدم اونم خیلی دوست داشت