پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

بدون عنوان

1390/6/20 14:09
نویسنده : شیوا
187 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از دینا اومدنت تا ساعت 3 تو ریکاوری بودم و هی به پرستارها اصرار می کردم که منو ببرید بیرون خلاصه ساعت 3 اومدم بیرون دیدم بابا، مامانی ، بابا بزرگ ، مامان بزرگ و بابائی ، خاله همه پشت در منتظر هیتن و منو بردن تو اتاق

اتاق خصوصی با یه تلویزیون و یخچال و حمام بود و خاله شب پیشم موند

بابا از دیدن تو خیلی خوشحال شده بود واز من هی احوالپرسی می کرد و ذوق زده بود همه و همه خوشحال بودن و نوبتی تو رو بغل می کردن ونظر می دادن ولی همه می گفتن شبیه بابا هستی تو ریکاوری هم من تورو دیدم گفتم چقدر شبیه حمید هستش این اولین جمله من بود وقتی تو رو دیدم . هزار با رخدارو شکر کردم و خوشحال شدم

روز بعد مامان بزرگ اومد پیشم و خاله رفت تا ظهر ظهر بابا اومد و مرخصمون کرد و رفتیم خونه بابا برات گوسفند خریده بود و قربونی کرد که واسه تو عزیزم مشکلی پیش نیاد و همگی رفتیم خونه مامانی

بعد از رسیدن بابا با مامان برگ بردنت حمام و مامانی هم برای ما ناهار آماده کرد همه از اومدن تو خوشحال بودن و اینو از چهره و حرکات همه می شد فهمید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)