یک تا 10 ماهگی پرهام
روز سوم به دنیا اومدن تو جوجه مامان بود که بردیمت واسه آزمایش و از کف پات خون گرفتن و بعد رفتیم شناسنامتو گرفتیم و بابا اومدیم خونه مامانی خداروشکر هیچ مشکلی نداشتی
روز نهم به دنیا اومدنت بردیمت دکتر و گفتن که زردی داری و دنیا برای من و بابا سیاه شد و بابا هی منو دلداری می داد که چیزیی نیست بعدم با عمو فرشید و عمو علی رفتن و دستگاه آوردن خونه مامانی و تو تا صبح تو دستگاه بودی بدترین شب عمرم بود
صبح بریمت دکتر ( مرکز طبی ) پیش زن دایی سامعه و بعد از آزمایش خون گفتند که از 16 به 10 رسیده و خیاله ما راحت شد
روز 25 به دنیا اومدنت رفتیم خونه خودمون و یه زندگی جدید سه نفره شروع شد
خلاصه تو هی بزرگ می شدی و با خواب اصلاً رابطه خوبی نداشتی و راستش رو بخوای خیلی اذیتمون کردی
رفلاکس داشتی البته نه شدید و چند بار دکتر بردیمت خلاصه تا آخر سه ماه ه بالاخره خوب شدی و بزرگ و بزرگتر شدی
تا آخر تیر ماه که تو جوجو قشنگ اینقدر خوش قدم بودی و خوش روزی که تونستیم خونه بخریم و
روز 3 شهریور اسبا بکشی کردیم و رفتیم خونه خودمون که زندگی سه نفریمون گرم و گرم تر بشه