پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

مرور خاطرات - از شیر گرفتن آقا پرهام

1392/5/20 14:54
نویسنده : شیوا
628 بازدید
اشتراک گذاری

خوب پرهام عزیزم مامان راستش هنوز وقت نکردم عکسهاتو بزارم و خیلی از این بابت شرمنده ام

امروز اومدم با هم خاطراتمون رو دوره کنیم و بعداً که با هم اینها رو می خونیم یاد روزهای خوب و شادمون بیافتیم که انشالله تا سالیان سال ادامه خواهد داشت .

راستش روز 4 شنبه دقیقاً یک هفته پیش شب من و شما به نیت گرفتن شما از شیر رفتیم خونه خاله فائزه ، عمووحید نبود و بابا حمید هم شبکار بود و تو دیگه بزرگ شده بودی و دو هفته هم بیشتر از سهمت شیر خوردی و این موضوع رو اشتهات هم تاثیر منفی داشت این بود که دیگه قاطع و جدی دست بکار شدیم و تو این قضیه خاله فائزه خیلی خیلی کمکم کرد . خلاصه

از اون شب شروع کردیم به پروژه از شیر گرفتن و موقع خواب با خاله فائزه بردیم و تو خیابون گردوندیمت و بالاخره تو خوابیدی و اومدیم خونه تا ساعت 2 خوابیدی ساعت 2 بیدار شدی و دیگه نمی خوابیدی و هی گریه می بردیمت بیرون تو ماشین می خوابیدی همین که می رسیدیم خونه بیدار می شدی و شروع می کردی گریه کردن این ماجرا تا ساعت 3:30 صبح ادامه داشت و ما تا اون موقع 5 بار تورو بردیم بیرون و آوردیم و ساعت 3:30 کلاً خوابت پرید و شروع کردی بازی و دیدن سی دی خلاصه تا ساعت 6:40 بازی م یکردی و ما دیگه چشمامون داشت از خواب در می اومد 6:40 خوابیدی تا 7:30 که بیدار شدی و دوباره بردیمت بیرون و یه یک ساعتی با ماشین گشتیم و تو هم خوابیدی خونه که برگشتیم دیگه سرحال شده بودی تا ساعت 2 ظهر با علی دعوا و بازی و کتک مکاری و اینها داشتید تا ساعت 2 که بابا حمید اومد و دوباره داغ دلت تازه شد و شروع کردی گریه و زاری بابا حمید بردت بیرون تا من و خاله فائزه یه کم بخوابیم 2 ساعت خوابیدیم و باز اومدی و گریه و زاری تا اینکه با هم تو سرما رفتیم پارک بابا حمید شبکار بود و رفت سرکار و من و شما و خاله وعلی رفتیم پارک از اونجا هم رفتیم پاساژو یه کم برات که بزرگ شده بودی جایزه گرفتیم و بعدم رفتیم شام پیتزا خوردیم و موقع برگشتن دوباره تو ماشین خوابت برد دوباره تا نزدیک 2 خوابیدی و بیدار شدی دیگه گریه می کردی نه به شدت و غلدری بلکه به مرحله التماس رسیدی بودی و التماس می کردی که یه ذره بهت شیر بدم نمی دونی چه دو روز و دوشب بدی بود با هربار گریه تو من می مردم و با تو با هم اشک می ریختم و هیچ جوره نمی تونستم خودمو کنترل کنم از خدا از ته دل خواستم که کمکم کنه و کرد بازم این ذفعه هم خدا صدامو شنید و کمکم کرد و تو عزیزم تا صبح فقط یه بار بیدار شدی و سی دی عمو پورنگ رو خواستی بهت دادم خوابیدی

از فردا اون روز بهتر بودی من اومدم خونه مامانی و تو رفتی خونه عزیزم و شب هم رفتیم خونه خاله معصوم ( خاله بابا ) و موقع برگشت تو ماشین خوابت برد و از شب بعد تا امشب دیشب که شب 7 بود شبی یه بار بیدار میشی یا یه کم غر می زنی یا آب می خوری و می خوابی

بهت تبریک می گم پسر قشنگم بزرگ شدنت رو تبریک می گم

راستی اینم بگم تو عزیزم دیگه پوشک هم نمی شی و کم و بیش جیشت رو می گی

خداروشکر پسرم مرد شده،  ماشالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)