پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

درودل با پسر یه دونه مامان

1390/6/20 14:04
نویسنده : شیوا
605 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزه دل مامان می دونم خیلی دیره واسه نوشتن خاطرات ولی عزیزم راستش تازه یاد گرفتم .

قصه از اینجا شروع شد که : آخرین شب سال  88 با بابا رفته بودیم خونه خاله ندا صبح بابا رفت سرکارو خاله منو تا مترو رسوند آخه روز آخر سال بود و همه کار داشتن من که احساس می کردم خدا که خیلی دوستم داره بهم لطف کرده و یه نی نی ناز بهم داده رفتم و یه بی ی چک گرفتم و رفتم خونه وقتی جوابش مثبت شد از خوشحالی داشتم بال در می آرودم زنگ زدم به بابا و گفتم یه خبر خیلی خیلی خوب براش دارم وقتی گفتم خیلی خوشحال شد . شب که اومد خونه خیلی راجع بهش صحیبت کردیدم و قرار شد با توجه به اینکه شب سال تحویل بود و چند روز تعطیلی در پیش داشتیم بعد از تعطیلات بریم آزمایش خلاصه عزیزه دل مامان اون سال بهترین سال تحویل رو داشتیم سوم عید بود که دیگه طاقت نیاوریم و رفتیم آزمایش خون گفتند فردا حجواب می دن فردا بابا رفت جوابو بگیره و هرچی زنگ زدم جواب نمی داد منم خونه مامانی بودم خلاصه اومد و با یه گل رز خیلی قشنگ و یه شکلات گنده رنگی گرفته بود و اومد گفت که مثبته و به مامانم هم گفت که نی نی تو راه دارید خلاصه روز خیلی خیلی خوبی بود برامون کلی با هم حرف زدیم و برات نقشه کشیدیم .

ماه سه که رفتم برای سونو گرافی دکتر گفت که شما دخملی ولی بابا اصرار داشت که پسره و با همه شرط بندی می کرد که بچه پسره اسمتو گذاشتیم نیکا .ولی ماه 4 که رفتیم سونو گفت پسره و دنیا رو به من و بابا دادن وقتی که مطمئن شدیدم تو جوجو مامان سالمی و خیلی هم شکمو آخه تو سونو هم داشتی دستتو می خوردی و یه لحظه آروم نداشتی

عزیزم تو نه ماه تو اصلا اصلاً منو اذیت نکردی با بابا می رفتیم هر جا واسه تو عزیزم خرید می کردیم و کلی چیز میز برات خریدیم .ماه 5 همراه بابا و  خاله و مامانی رفتیم واست تخت و کمد و سیسمونی رو سفار ش دادیم و ماه 7 همرو چیدیم و یه چشن برات گرفتیم همه مامانی و مامان بزرگ و ذئستهای مامان و همه و همه برات کادو آورده بودن و یه کیکی خوشگل هم داشتی که عکسشو می ذارم

خلایصه من از 8 آبان دیگه سر کار نیومدم و چون دکتر گفته بود کم وزن گرفتی و خونه خودمون طبقه 4 بود رفتم خونه مامانی و دکتر گفت که 1 آذر برم برای اینکه تمام دنیا مال من بشه و تو به دنیا بیای

روز29  آبان بود که احساس کردم درد دارم و از ساعت 10دردرم شروع شد و رفتیم بیمارستان و دکتر معاینه کرد گفت وقتش نیست دو روز دیگه بیاید

ما برگشتیم خونه ولی شب 30 آبان حدود 2 نصفه شب دردم گرفت و دیگه داشت زیاد می شد که 7 صبح با بابا و مامانی رفتیم بیمارستان و خاله هم اومد  و من بستری شدم ساعت 10 دکتر اومد و گفت سزارین و ساعت 12 رفتم اتاق عمل و 12:05 تمام دنیا رو به من دادن و تو به دنیا اومدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)