پسر سرمائی من
پسر قشنگ امروز خیلی خیلی دلم برات تنگ شده و داشتم عکسهاتو نگاه می کردم
صبح که داشتم می اومدم گریه کردی که ببرمت دد آماده بودی و منتظر ، بابا حمید روز تعطیلیش بود و قرار بود که تو پیشش بمونی و بعد با هم برید خونه مامان بزرگ ولی از 5:30 دقیقه صبح بیدار شدی و همین که چشماتو باز کردی شورع کردی بابا بابا و رفتی با بابا کشتی بگیری منم که آماده شدن تو منتظر بودی که بیارمت و وقتی بردمت خونه مامان بزرگ خیلی خیلی خوشحال برام دست تکون دادی و اصطلاحاً بای بای کردی
پرهام عزیزه مامان خیلی خیلی دوستت دارم و هر لحضه یه دنیا دلم برات تنگ می شه حالا 4 تا عکس قشنگت رو می ذارم و قول می دم تا آخر هفته هم عکسهای مسافرتمون رو بیارم .بقیه عکسها تو ادامه مطلب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی