زدن واکسن و پایان یه مرحله

سلام پرهام عزیز مامان بالاخره چهارشنبه با ده روز تاخیر واکسنتو زدیم آخه عزیزم هفته پیش مریض بودی و دکتر گفت که یه هفته عقب بیاندازیم زدن واکسن رو

خداروشکر تب نکردی ولی عضله پات از چهارشنبه ظهر تا جمعه صبح گرفته بود و نم یتونستی خوب راه بری و بشینی و اون چند روز مجبور شدم پوشکت کنم آخه عزیزه دل مامان چند وقته که دیگه فقط بیرون رفتنی پوشک میشه پسرم مرد شده دیگه خداروشکر خلاصه اینکه اون دو روز به دوتامون هم سخت گذشت و تو پسر گلم هر وقت که می خواستی بلند شی می گفتی درد مامان قربونت بره که همه چیو م یفهمی و معنی درد رو می دونی پسر قشنگ عزیزم

خلاصه مامان از چهارشنبه خونه بود 6 روز تعطیل بود حسابی با هم حال کردیم و کلی کیف کردیم با هم پراک رفتیم و بازی کردیم و خیلی حال داد دیشب هم روز پدر بود بابائی بردتمون بیرون با دائی پیمان و خاله سامی و پندارو پویان  مامانی و من و شما و بابا حمید خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و تو عزیز دلم خیلی حال کردی خیلی خوب بود

بابائی ممنون

پرهام جان تو خیلی پسر خوب و مودبی شدی از هی کس هر چیزی که می گیری می گی امنون و تازخ یاد گرفتی می گی الام = سلام و وقتی چیزی بهت می گیم در جواب می گی اشه = باشه و سرتون کج می کنی

عزیزم دیگه نم یدونم چه جوری از شیرین کاریهات شیرین زبونیهات بگو واقعاً قابل وصف و نوشتن نیست دیگه همه کلمات رو می گی دیشب می گیفتیم کجا بریم می گفتی آب بازی و اینقدر این کلمه رو قشنگ گفتی که من و بابا حمید ضعف کردیم

همه کلمات رو خوب میگی و همه چی رو می فهمی خداروشکر

دکترت گفت که وزن و قدش هم خوبه و مشکلی نیست ولی من کماکان مثل اکثر مامانهای دیگه نگرانم و دوست دارم که تو هر روز کپلی تر بشی عزیزم دیگه چه میشه کرد

خداروشکر همه چی خوبه و تو هر روز بزرگتر و آقاتر میشه و من کلی حال می کنم با بودن تو