روز تولد
سلام پسر خوشگل مامان بالاخره یه ساله شدی و مامان و بابا هر روز بزرگ شدنت رو حس کردن و با هر پیشرفت تو کلی خوشحال شدن و کلی ذوق کردن و بالاخره یه سال سخت ولی شیرین تموم شد
عزیزم پارسال یه همچین روزی بود که مامان از 2 شب درد داشت تا بالاخره ساعت 7 صبح با بابا و مامانی رفتیم بیمارستان و گفتند برم برای بستری نهایتاً ساعت 10 دکتر مامان اومد و گفت که تو کوچولو باید با سزارین دنیا بیای و
بالاخره ساعت 12:05 ظهر خوشبختی مامان و بابا کامل شد و تو عزیزترین کپل دنیا اومدی مامان بی حسی داشت و همه مراحل دنیا اومدنت رو کاملاً می دید و وقتی که دکتر تورو بیرون آورد مثل این بود که تمام دنیا رو بهم داده باشن چقدر ذوق کردم و بعد از اینکه تو ریکاوری تورو پیشم آوردن اولین چیزی که گفتم این بود که وای چقدر شبیه حمیده
خلاصه کلی عجله و ذوق داشتم واسه رفتن از ریکاوری و دیدن بابا و بقیه همراهان و با اینکه خیلی خوابم می اومد اصلاً دوست نداشتم که وقتی از ریکاوری بیرون می رم خواب باشم و بالاخره بیدار موندم و وقتی بیرون رفتم دیدم بابا ، مامانی ، بابائی ، خاله ندا ، مامان بزرگ و بابا بزرگ همه پشت در اتاق هستند نمی دونی چقدر ذوق کردم بابا که خیلی خوشحال بود هی حال منو می پرسید و بقیه هم خنده از لبهاشون دور نمی شد خاله از ما فیلم گرفته عزیزم بزرگتر که شدی بهت نشون می دم
خلاصه رفیتیم اتاق و بابا بزرگ تو گوشت اذان گفت و همه بودن تا ساعت ١٦:30 که رفتن و من و تو و خاله موندیم راستش شب اول خیلی سخت بود و تو نمی خوابیدی و منم خیلی درد داشتم صبح خاله رفت سرکار و مامان بزرگ اومد پیشم و تا ظهر هم بابا کارهای ترخیص رو انجام داد و با هم رفتیم خونه مامانی و به محض رسیدن بابا حمامت کرد و با هم بودن من و تو از اون روز شرع شد تا الان که دیگه یه روزم از هم دور نبودیم فقط خدا می دونه که چقدر بهت وابسته ام و اگر نباشی دنیا نیست برام
پرهام عریرم یه سال سخت ولی خیلی خیلی شیرین رو با هم داشتیم و می دونم که دیگه تو الان همه دنیا من و بابا هستی
پسر کوچولو مامان تولدت مبارک
روز دوم به دنیا اومدت همراه شما و بابا رفتیم بیمارستان واسه چکاپ و شناسنامه ات رو گرفتیم اولین روز بیرون رفتن و دیدن دنیا بود و از اون روز تو شدی پرهام ( بت شکن ) عزیزم دوستت دارم بیشتر و بیشتر و بیشتر از دیروز و خیلی کمتر از فردا