شیرین کاریهای پرهام
راستی یادم رفت بگم یاد گرفتی به محض اینکه از جات بلند می شی یه کم اینور اونور می شی و مثل بابا که هیچ وقت یه ضرب بلند نمی شه بیدار شدن تو هم مرحله داره دیروز عصر یواشکی نشته بودم تو اتاق و نگات می کردم اول یه کم این وری خوابیدی بعد اونوری شدی بعد یواش یواش پا شدی و یه کم نشستی و زدی رو تشکت و پتوتو نگاه کردی ( تاریک بود منو نمی دیدی ) وقتی کسی رو ندیدی شروع کردی به نق زدن و چهار دستو پا راه افتادی سمت نوری که یه کم از لای در می اومد و چون کسی نبود یه کم ترسیدی و شروع کردی گریه دیگه طاقت نیاوردم و چارغو و روشن کردم و اومدم پیشت تو عزیزه دلم اینقدر خوش اخلاقی که به محض اینکه منو دیدی گریه یادت رفت و شروع کردی خندییدن وقتی می خندی همه دنیا رو به من می دن نمی دونی چقدر ذوق می کنم
شما خوابیدنت عین بابا حمیده و درست مثل اون می خوابی دیشب بابا بهم نشون م یداد و می گفت ببین شیوا عین من می خوابه گفتم من الان ده ماهه که هر شب به محض اینکه پرهام مو تو خواب می بینم پیش خودم تکرار می کنم که چقدر پرهام شبیه حمید ، خوابیدن ، خوردن ، خندیدین و همه و همه وهمه اخلاقهات عینه عینه عینه حمیده
پرهام جان هزار بار دیگه می گم اندازه تمام دنیا دوستتون دارم