پرهام پرهام ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

پرهام همه زندگی مامان و بابا

روز بعد از عمل

1391/7/17 8:45
نویسنده : شیوا
610 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 2 شب بیدار شدی و اصرار به بازی داشتی و به هیچ عنوان خوابت نمی برد با هم بازی کردیو سی دی دیدم تا ساعت 6که دوتایی خوابمون برد و ساعت 7 بیدار شدیم خداروشکر همه چی خوب بود خیلی خیلی بهتر از اونی که من فکرشو می کردم صبح خاله ندا اومد پیشمون بعد رفت سرکار بعد خاله سامی اومد و پیشمون بود و بعد هم ساعت 9 بابا اومد و یکم پیش تو موند تا من کمی استراحت کنم خیلی خسته بودم و فشار عصبی رو خیلی خیلی زیاد بود خلاصه تا ظهر بتبا پیشمون بود و با هم بازی کردیم و تو عزیزم هم با اینکه دوتا دستات هم بسته بود هیچ مشکلی نبود ساعت 1 رزیدنت دکتر پنجوی اومد و گفت که مرخصی من خیلی خوشحال شدم ولی نیم ساعت بعد اومد گفت که استاد گفته انشب هم بمونه وای نمی دونی من چه جوری اشک می ریختم خیلی نگران بودم میگفتم حتماً مشکلی هست که باید بمونیم خلاصه خاله سامی به دکتر زرگر و دکتر پنجوری زنگ زد و قرار شد با رضایت بابا مرخص بشی عزیزم نیم دونی چقدر شیطونی می کردی دکتر پنجوی گفت که به خاطر اینکه خودم ببینمش گفتم بمونه ببریدش صبح بیارید برای معاینه عزیزم شیطونیهات 10 برابر شده بود وهمه می گفتم تو اتاق عمل جای بیهوشی چیز دیگه بهت زدنم وای نمی دونی چقدر خوشحال بودم که داری مرخص میشی

اینم زمانی که منتظر ترخیص و انجام کارها بودیم

خلاصه ساعت سه همه چی تموم شد و اومدیم خونه مامانی و روزهای تلخ تموم شد خداروشکر تو عزیزم هیچ مشکل و دردی نداشتی واقعاً از دکتر پنجوی ممنون

از بابا ممنون به خاطر همه کمکهاش و اینکه این چند روزه بداخلاقیهای منو به خاطر فشار عصبی و خستهگی تحمل کرد

از خاله سامی به خاطر همه زحمتهاش ممنون

از مامانی و بابایی که روزهای بعد از عمل زحمتهای ما رو کشیدن و مهمونها همه برای دیدن تو خونه اونها اومدن

از خاله ندا و خاله فائزه ممنون که هی تند تند بهت سر می زدن

از عزیزم و بابا رضا ممنون که با زنگهاشون بهمون دلگرمی می دادن  

از همه و همه و همه  ممنون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)